وقایع روزمره

این روزها خیلی حوصله ندارم دوباره افتادم تو فاز دپرسی افسردگی حال نمیکنم با زندگی نه این ناشکری کنم ولی دلم میخواست کیفیتش بهتر بود اصلا بیخیال بابا

فردا ساعت 8 و ربع شب تست تار دارم میرم که دوباره شروع کنم نواختن رو بس که حاله دلم کمی خوب شه بایست یک فکری برا تنهاییم بکنم چشم به هم بزنم شده 50 سالم و تنهای تنها موندم

وایییی گفتم 50 ....کوچیک که بودم فکر میکردم 50 سال یعنی آخر پیری :::))))::(

دوشنبه مامان جراحی پلک داره راستش کمی استرس دارم نه اینکه داروی قلب میخوره و الان سه روزه بایست قطع کنه نگرانم ولی باید آروم باشم و استرس بهش ندم

شازده رامتین هم که مشغول مدرسه و درس و کلاس شطرنج هست....

هرچند درسش خوبه و جز نفرات برتر مدرسه هست اما من مطمئنم هوشش خیلییی بیشتره اما اصلا جدی نمیگیره و فرتی فرتی جواب میده کلا خیلی بازیگوش هست و جدی نمیگیره

نظم و انضباط همش نیاز به تلاش و قابل قبول هست هرچی هم میگیم فایده نداره شدم مثله نوار ضبط شده براش

ویززززززززززززززززززززززززززززززززززززززززززززززززززززززززززززززززززززززززززز

اندر احوالات کارهم که میاییم کمکی میکنیم تا ببینیم کی قراره بازنشست شیم اونم زود میاد واقعا باید تارو جدی بگیرم خیلی خیلی خیلی بیام تا اخر خرداده 97 هست  اما به حساب خودم آخر اردیبهشت که واقعا چیزی نمونده

پس بایست تو این چند وقت تارو حسابی جدی بگیرم و یک چیز دیگه رو هم استارت بزنم

اندر احوالات جناب همسر بگم که بعضی وقتا غ غ ت میشه البته نه اینکه نصف اون بعضی وقتا خوبه هاااا

کلا مسالمت آمیز هستیم حالا بقیه چی میکنن نمیدونم

اندر احوالات خرید بگم که همچنان مرض خرج کردن دارم و مریضی بعضی وقتا که نه بیشتر وقتا عوددددد میکنه و منم هی بخر بخصوص وقتی عصبی میشم

همین دیروز در پی یک غر اساسی رفتم یک چکمه خریدم

چس تومن دیگه ندارم خلاص

خوب فعلا برم جمع کنم شازده الانه که تعطیل شه و بریم یک کلنجاره روزانه بعدازظهری رو شروع کنیم

بای

تدارک تولدی دیگر...